اولین شبی که قراره یسنا تا صبح تنها تو اتاقش بخوابه....
یه چند وقتیه که دارم با خودم کلنجار میرم که اتاق خواب تو رو جدا کنم و دیگه تو تخت خودت بخوابی .هر چند که برای من خیلی سختتره که شبو بدون تو به صبح برسانم .واقعا در کنار تو خوابیدن برام خیلی لذت بخشه قند عسلم..... تو این یه هفته اخیر هر موقع که خواستی شیر بخوری خودت گفتی تخت و منم مجبور کردی که بیام تو تخت تو و بهت شیر بدم ولی با چه مصیبتی من تو اون تخت جا می شم..... منم از این فرصت خواستم استفاده کنم و چون علاقت به تخت خودت زیاد شده شبا تو رو اونجا بخوابانم .اما مثل اینکه مامانی یادش رفته شما زرنگ تر از این حرفایی !!!! شب ساعت حدودا ١٢ هر دو رفتیم تو تخت و شیر خوردی و خوابیدی و منم مثل هر شب اومدم سراغ وبگردیم یه چند باری تا ساعت دو که...